فصل پاییز فرا رسید و من همچنان در حسرت تو می مانم و می دانم
انتظار من بیهوده است
ولی چاره ای جز این ندارم ...
ای کاش بودی و دست در دست هم میگذاشتیم از جاده ها عبور می کردیم ،
می خندیدیم ،
شادی می کردیم...
ای کاش می توانستم تو را بغل بگیرم و به چشم های تو خیره شوم و
بگویم دوسِت دارم
ای کاش به جای نوشتن حرف هایم را رو در رو می زدم ولی افسوس ......
آهای شبگرد کوچه ها ، اون دیگه مال تو نیست بفهم ... با خودَمَم....
سال ها گذشت با همه تلخی و شیرنی که داشت ...
خدا شاهدِ محسن برای خوشحالی تو کم نذاشت....
چه روزها و شب هایی را بیهوده خندیدم....
چه روزهایی غمگین بودم ولی هرگز نفهمیدم...
چه روزهایی گذشت فقط سکوت اختیار می کردم و می نوشتم دل تنگی هایم
را...
تو رفتی و همه پل ها را شکستی و هیچ پلی را برای رسیدن نذاشتی....
با تو درد و دل می کنم عزیزم ولی .......تو نیستی که نوشته هایم را
بخوانی.....
بخوانی و بدانی که چقدر انتظار کشیدن تلخ است...
نظرات شما عزیزان:
nana 
ساعت8:36---1 مهر 1391
cheghad zendegiya shabihe ham shode,hesa,nakone hameye tabeidiyaye in 2nya ye sarnevesht darim????halam gerefte bood gerefte tar shod mohsen....
|